کد مطلب:152350 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:168

شفای جوانی که ظاهرا فوت کرده بود و به ضریح دخیل بسته شده بود
این قضیه توسط حضرت آیت الله حاج سید محمد مفتی الشیعة بیان شده است:

ایامی كه در نجف اشرف بودم، یك روز به كربلا مشرف شدم. كاری لازم داشتم و قرار بود با شخصی در حرم حضرت عباس علیه السلام دیدار كنم. پس از تشرف به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام، به حرم حضرت عباس علیه السلام آمدم و بعد از زیارت در بالا سر حضرت علیه السلام، مشغول خواندن قرآن شدم تا شخص مزبور سر وعده ای كه داده بود بیاید.

در قسمت بالا سر حضرت، نزدیك ضریح، جوانی مریض (حدودا سی ساله) را دیدم كه گویا دكترها گفته بودند، كار او از معالجه گذشته و بهبودی پذیر نیست، و لذا اقوامش او را برای استشفا دخیل بسته بودند.

باری، من مشغول قرآن خواندن بودم، كه دیدم یك زن محجبه كه عبای عربی سیاهی پوشیده و روبنده ای بر چهره داشت، نزد من آمد و به فارسی گفت: آقا، این جوان ظاهرا فوت كرده است و خادمها چند بار گفته اند: مریضتان را كه به ضریح بسته اید، باز كنید و ببرید! ولی این عربها اعتنا نكرده اند، حتی خود خادمها خواسته اند كه دخیل را باز كنند، عربها با آنها دعوا كرده و مانع شده اند و دیگر خادمها جرئت اقدامی را ندارند. شما تشریف بیاورید و این مریض را كه مرده است باز كنید، زیرا شما سید هستید و از آنجا كه عربها برای سادات احترام خاصی قائل هستند، مانع شما


نمی شوند. من در جواب گفتم: خانم، من زبان آنها را در موقع صحبت كردن درست نمی فهمم.

خانم مزبور خیلی اصرار كرد، ولی من قبول نكردم و لذا رفت به خود آن عربها، به زبان خودشان، سخنی گفت: كه در نتیجه دیدم چند نفر از آنها به طرف من آمدند و یكی از آنها دست مرا بوسید و مطلبی را گفت كه فهمیدم از من دعوت می كند شالی را كه مریض خود را با آن به ضریح بسته بودند، باز كنم، زیرا از بهبودی وی مأیوس شده اند.

من بلند شدم و نزد ضریح آمدم، جمعیت زیادی در اطراف ضریح و پیرامون شخص مریض بودند. دیدم ظاهرا آن مریض فوت شده و رنگش به زردی گراییده است. خواستم پارچه و شال را باز كنم، ولی شخصی از زائرین به من گفت:

آقا شما باز نكنید! این گونه كارها، كار این خدمه است و آنان از شما گلایه خواهند كرد كه چرا در امور آنان دخالت می كنید! من كنار رفتم و از رواق خارج شدم. ولی چون منتظر آن رفیقی بودم كه با وی وعده ی دیدار داشتم، دوباره از در دیگری وارد رواق شدم و به قصد زیارت حضرت عباس علیه السلام (به عنوان نیابت از ارحام و گذشتگان خودم) داخل حرم شدم و زیارت كردم. سپس آمدم در كناری و مشغول نماز زیارت شدم.

جمعیت در بالای سر زیاد شده بود. یكوقت دیدم سر و صدا بلند شد! خیال كردم آن جوان فوت كرده، و ارحام او سر و صدا به راه انداخته اند. ولی وقتی بلند شدم و آمدم، دیدم آن جوان شفا یافته و بلند شده است! زنها هلهله ی شادی می كردند و اشعار عربی می خواندند. لحظه ای نگذشت كه مردم به سمت جوان هجوم آوردند و به بوسیدن دست و پیشانی وی مشغول شدند.


جماعتی هم كه در صحن بودند فهمیدند كرامتی از حضرت ظاهر شده است و دویدند و آمدند و به پاره كردن لباسهای وی پرداختند تا برای تبرك ببرند! خدمه ی حرم نیز كه در اثر كثرت جمعیت خوف از آن داشتند كه جوان صدمه ببیند مانع هجوم و حمله ی مردم می شدند. پس از آن، دیگر به علت ازدحام، اطلاع تفصیلی از جریان پیدا نكردم و به نجف برگشتم. [1] .


[1] چهره ي درخشان، ج 1، ص 477.